زمزمه های یک شب سی ساله
مرد افغانی اسیر نابسامانی شده دل پریشان چون پریشانی شده دل میان اینهمه رنج و مصیبت شبیه مرد افغانی شده دل غریب کوچه های شهر مردم به دور از مهر دور از هر ترحم زمین از خاطر سبزش نبخشید برای خاطرت یک خوشه گندم مرا از خویشتن بیگانه کردی شریک غربت پروانه کردی الهی باغ آمالت بسوزد مرا کشتی مرا بیگانه کردی -فرصت مردان ماهیگیر خوب می دانند هر موج فقط یک بار فرصت دارد سرش را بر ساحل بکوبد -دریایی کاش چشمهای تو می فهمید چقدر تشنه ی آبم دریایی 3 دوست داشتن نگفتن در خود نهفتن درد بزرگی ست وقتی جرات ابراز نیست
نوشته شده در شنبه 91/2/23ساعت
2:50 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |